...؟!

فعلا سکوت!!!

...؟!

فعلا سکوت!!!

دلم کمی آرامش میخواهد...

مینویسم 

میترسم 

از همه چیز 

دغدغه های زندگیم زیاد شدن 

۲۶سال سن کمیه برای اینهمه نگرانی و دغدغه 

اینهمه دغدغه ای که باعث شده به پیری فکر کنم 

باعث شده فکر کنم که قلبم درد میکنه 

چیزایی که با۲۶سال سن باعث شده چیزی به اسم حافظه نداشته باشم 

هیچی یادم نمیمونه 

بعضی وقتا از در خونه که میرم بیرون نگران خودم میشم که نکنه برگشتن آدرس خونه رو گم کنم 

اینا اغراق نیست واقعا حال و روزمه 

که ۶ سالی هست با مجاز و وبلاگ آشنام 

هربار هرجا رفتم که بنویسم موندگار شدم و عادت کردم به آدمای مجازی 

بعضیهاشون از مجاز اومدن بیرون 

از این بیرون اومدنا یکی هم اومد بیرون که الان شده تمام زندگیم 

من با این زندگی نابسمان مگه حق دارم عاشق هم باشم؟! 

نمیدونم همچین حقی دارم یا نه ولی اینکار و کردم 

هرچند میدونم اشتباهه محضه و بی آینده ولی هست 

هست و بودنش بعضی وقتا از زور دلتنگی نفس کشیدنمو سخت میکنه 

هست و باعث میشه این فکر نابسامان بعضی وقتها تا سالها جلوتر پرواز کنه 

تا جایی که بترسه از اینکه اینهمه گرما روزی سرد بشه 

بترسه از جدی شدن رابطه 

بترسه از آینده 

آینده۱۰سال دیگه زندگی 

بترسه و این ترس تا مغز استخونش بره 

نمیدونم 

دلم سرمای زمستون میخواد که با انگشتای یخ کرده تایپ کنم 

دلم کمی آرامش میخواهد...

نظرات 4 + ارسال نظر
... 8 شهریور 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام

خورشید 8 شهریور 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.khurshid.blogsky.com

خوشحالم از اینکه هستی....

[ بدون نام ] 8 شهریور 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http://katlinm.blogfa.com

حالا خوبه تو ۲۶ سالته این حسا رو داری من چیکار کنم ک ۱۵ سالمه و الان به مرگ فکر می کنم

رویا 9 شهریور 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://boyesharji.blogsky.com//

سلام
همه دنبال آرامشیم ولی.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد